كاش در شلمچه مي ماندم، بغض من وا نمي شود در شهر
زان همه شور و حال و سرمستي، هيچ پيدا نمي شود در شهر
لهجه شهر را نمي فهمم، شهر با من سخن نمي گويد
گفتگوها چقدر كمرنگند، كسي از درد من نمي گويد
دوست دارم دوباره برگردم روي آن خاكهاي عشق اندود
معصيت مي چكد ز بام غروب، پيش اين مردم گناه آلود
دل من تنگ مي شود اينجا، اي شلمچه مرا، مرا درياب
يا ز طوفان شب رهايي ده، شهر من را كه مي رود در خواب
عبدالله گرزین
نسال الله منازل الشهدا
نمي , ,مي ,شهر ,شلمچه ,گويد ,نمي گويد ,شود در ,نمي شود ,مي ماندم، ,شلمچه مي
درباره این سایت